موجودی به نام مادرشوهر

خاطرات من با مادر همسرم!

موجودی به نام مادرشوهر

خاطرات من با مادر همسرم!

1

به نام خدا 

اول از همه میخوام خودم رو معرفی کنم 

من یه عروسم.... ۲۳ سالمه.... چن ماهی میشه که ازدواج کردیم..... کنار خونه مادر همسرم که من اینجا به عنوان عفریته ازش یاد میکنم زندگی میکنیم..... البته خونه مال همسرم هستش... خونمون دو طبقه اس.... خونه عفریته اینا هم یک طبقه و کاملا جدا..... البته طبقه پایینمون به طور کامل در اختیار عفریته و بچه هاش هستش..... جوریکه تمام وسایل کامل زندگی رو پایین جاسازی کرده!!!.... به این ترتیب ما توو این ساختمون هیچوقت تنها نیستیم!!!!!! 

اینجا رو برای این ساختم که وقتی نینیم بزرگ شد بدونه مادربزرگ عفریته اش چقد منو اذیت کردش..... من دلم نمیخواد هیچ کدوم از این کارا رو سر عروسم بیارم...... چه برسه به پسرم!!!! 

سعی میکنم خاطراتمو از دوران عقد هم بزارم!...... از اینکه چقد بهمون سخت گذشت!! از سختی ها و شیرینی های دو نفرمون!!!!........ نمیخوام هیچ کدوم از این اتفاق ها برای کسی بیوفته!!!....... میخوام عبرت بشه برای خودم!!! 

این پست فقط و فقط برای آشنایی کوتاه شما با من بود.... سعی میکنم از نزدیک ترین خاطره ای که با عفریته دارم بنویسم...... که همین دیروز بود!!!!!.... امیدوارم شما هم منو راهنمایی کنید 

متشکرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد